loading...

جویا باش ...

هر چه می خواهد دل تنگت بگو ی/ حال من از رنگ رخسارم بجو ی

بازدید : 299
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 16:39

این دل پر بغض ، خنده می‌خواهد چکار ...
چشم کور من ، ماه تابنده می‌خواهد چکار ...
چشم‌ها مانده بر در ، بر تمام کوچه‌ها ...
چشم بی نور ، نور تابنده می‌خواهد چکار ...
در میان کوچه‌های بی کسی ...
پای من یک کوچه‌ی بن بست می‌خواهد چکار ...
باز نگاهم مانده بر روی زمین ...
این نگاه سرد ، ماه و اختر می‌خواهد چکار ...
آسمان گویی ز تقصیر دلم نگذشته است ...
این دل داغون ، برد و باخت و بازنده می‌خواهد چکار ...
باز صدای دل جا ماند در گلو ...
این دل وامانده ، جامانده می‌خواهد چکار ...
پرده‌ی گوش همه اهل زمین را پاره کرده عربده ...
حنجره‌ی پاره ام ، گوش‌های بی پرده می‌خواهد چکار ...
ای امان از پاهای بی رمق ...
پای بشکسته راه رفتن را می‌خواهد چکار ...
پای سست باز در کوچه‌های عاشقی چون پای لنگ ...
پای لنگ باز اینهمه سنگ را می‌خواهد چکار ...
در قمار برد و باخت ِ عقل و دل ، دل باخته است ...
این دل بازنده باز ، میز قمار می‌خواهد چکار ...
با دل شوریده حال ، شوریدگی‌ها لازم ست ...
این دل دیوانه ، شوریدگی‌ها می‌خواهد چکار ...

۲لطیفه از مهندس بازرگان
بازدید : 342
پنجشنبه 7 آبان 1399 زمان : 17:39

در قمار عقل و دل ، بازنده دل ...
مست و مخمور و خمار ، بیچاره دل ...
شد حریف با عقل و چاره ، بر رقیب ...
مانده چون چارپا به گِل ، بیچاره دل ...

بار دیگر شهری که دوست نمیداشتم ۴۳۲
بازدید : 172
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 12:40

بازدید : 219
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 12:40

بازدید : 348
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 3:36

«« وقتی لیوان شربت پرتقال و دادم دستش تو صورتم نگاه کرد و لبخند زد...
مادرم کنارش نشسته بود... دوشادوش
همه بودیم... همه شاد بودیم و تدارک جشن خونه جدید داداشمو میدیدیم.
همونجا همون لحظه جلو همه تو بغل بچه‌ها‌‌ش روحش از بدنش خارج شد و همه ما رو در بهت فرو برد...
الان هفت سال گذشته و ما هنوز منتظریم پدرم جشن و برگذار کنه... هنوز اون لبخندرو وقتی لیوان و دادم دستش جلو چشمامه... هنوز مادرم و میبینم که دوشادوشش نشسته... »»

چند تا عکس از شیپ لیدی نواری و آدرینتی
بازدید : 490
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 1:37

بازدید : 192
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 10:40

بازدید : 230
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 10:40

گله‌‌‌ای داری تو گاهی بهر دوست ...
گاه سکوت ، گاهی ولی گفتن نکوست ...
گر نگویی در دل و در جان توست ...
گر بگویی گاه پریشانی ست بر احوال دوست ...
حال بباید گفت یا که بربست هر دو لب ...
یا که باید گفت با دوست ، آن نکوست ...
آنچه نیکوست آن‌چه خاطر خواه اوست ...
دم فرو بستن نکوست آن گر که باشد میل دوست ...
صحبتی دارم که باید گفت به دوست ...
دوست که باشد ، آن که جان چون جان اوست ...

طرز تهیه کراکت سیب زمینی

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی